اضطراب مرگ

اضطراب مرگ

با آن‌که انسان نیز مانند دیگر مخلوقات تولد, بیماری, جوانی, بلوغ, سالخوردگی و مرگ را تجربه می‌کند, اما این تنها انسان است که می‌داند روزی خواهد مرد و پایان کار خویش را انتظار می‌کشد و اضطراب مرگ دارد.وی می‌کوشد تا با تدابیر و دوراندیشی‌های خاصی از خود در برابر نابودی محافظت‌کند. اما مرگ پدیده بیگانه‌ای نیست که از بیرون به قلمرو حیات تجاوز کند. مرگ تصادف نیست, بلکه قانونی است که از ابتدای حیات با زندگی پیوسته‌است. پس, انسان ناچار است که درباره مرگ بیندیشد و برای شناخت آن بکوشد. اما تفکر درباره مرگ بهایی دارد که انسان باید بپردازد و آن گذران عمر در سایه ترس از مرگ است.اضطراب مرگ صرفا اضطراب دور دستی نیست که  در پایان راه به انتظار نشسته باشد, بلکه اضطراب نهفته‌ای‌ست که به نهانگاه‌های احساس رخنه می‌کند تا جایی که گویی طعم مرگ را در همه چیز می‌چشیم. در اواخر عمر, سالخوردگان به مرگ می‌اندیشند و درباره آن صحبت می‌کنند. تغییرات جسمانی, ضعف بیشتر در برابر بیماری ها, معلولیت و از دست دادن خویشاوندان و دوستان, شواهد بیشتری برای مرگ در بزرگسالی هستند. داشتن کمی اضطراب درباره مرگ طبیعی است, اما چنانچه این اضطراب خیلی شدید باشد سازگاری کارآمد را ضعیف می‌کند .(یعنی اینکه: کارکرد مفید مارا پایین می آورد) .

تعریف اضطراب:

اضطراب واکنشی است در برابر خطری نامعلوم, درونی, مبهم و منشا ناخوداگاه و غیر قابل مهار است و عوامل متعددی آن را ایجاد می‌کند.

تعریف اضطراب مرگ:

اضطراب مرگ یک مفهوم پیچیده است که به سادگی قابل توضیح نیست و به طور کلی شامل مفاهیم ترس از مرگ خود و دیگران است.موضوع مرگ و توجه به آن در قالب اضطراب مرگ و فناپذیری ما در هر لحظه، امنیت فکری انسان را تهدید می‌کند که به عنوان مسئله‌ای اساسی در دیدگاه هستی شناسانه‌ای و وجودی انسان‌ها، مورد توجه بالین‌گران قرارگرفته‌است .در یک تعریف ساده اضطراب مرگ به حالتی گفته می‌شود که فرد احساس اضطراب, نگرانی یا ترس مربوط به مرگ یا مردن را تجربه کند. تعریف دیگر اضطراب مرگ را احساس ناراحتی و وحشت ناشی از ادراک نظری واقعی یا تصوری از تهدید زندگی می داند.بنابراین، آگاهی از فناپذیری و ترس از مرگ به عنوان بخشی از وضعیت انسان در طول تاریخ ثبت شده و جای تعجب نیست که اضطراب مرگ پدیده‌ای شایع میان مردم است.

قدرت مرگ:

مرگ این قدرت را دارد که ترس از ناتوانی، جدایی، از دست دادن کنترل و بی‌معنی شدن را برانگیزد و حتی گاهی تا حدی آن فلج کننده می‌شود که شخص در هر لحظه‌ای که میگذرد، از این موضوع که به مرگ نزدیک‌تر می‌شود، نگرانی و اختلال‌های روانی نیز دوچندان می‌شود.در همین راستا، تحقیقات انجام شده در جمعیت‌های بالینی و غیربالینی شواهد قانع کننده‌ای ارائه داده است که اضطراب مرگ این پتانسیل را دارد که عمیقاً بر روان انسان تأثیر بگذارد .اگرچه مرگ یک واقعیت زیست شناختی و روانشناختی است و احساسات در مورد فرایند مرگ و مردن ریشه در چگونگی اجتماعی شدن فرد در جامعه دارد, اما اندیشیدن به مرگ ترسناک است و بیشتر مردم ترجیح می‌دهند به آن فکر نکنند, چرا که مرگ آسیب پذیری بشر را با وجود پیشرفت های فناوری یادآوری می‌کند و اضطراب و ترس از مرگ, تجربه ناخوشایند انسان‌هاست.

چه عاملی اضطراب مرگ را کاهش می‌دهد؟

حمایت اجتماعی از مهم‌ترین ابعاد مرتبط با اضطراب مرگ درنظر گرفته‌شده‌است. حمایت اجتماعی ادراک شده, مهم‌ترین عنصر حمایت اجتماعی است. حمایت اجتماعی ادراک شده شامل درک افراد از این نکته است که به چه میزان می‌توانند از دوستان, خانواده و افراد دیگر حمایت اجتماعی دریافت کنند و در صورت نیاز به کمک گرفتن, این افراد در دسترس باشند.پایاموتو و کارکلا بیان کردند: که حمایت اجتماعی ادراک شده, می‌تواند کیفیت زندگی را در افرادی که دچار اضطراب و افسردگی هستند تحت تاثیر قرار دهد. بنابراین افرادی که حمایت روانی و اجتماعی بیشتری دارند بهتر می‌توانند با استرس های زندگی سازگار شوند.

به نظر من:

اینکه سرنوشت ما وقتی که میمیریم چی میشه؟! فکری است که حداقل همه ما یکبار تو طول زندگی مون به ذهنمون رسیده.ولی اینکه ما دقیقا اعتقاد و باورمون به زندگی پس از مرگ چی باشه، به خیلی از فاکتور ها بستگی دارد؛ اینکه در چه فرهنگی بزرگ شدیم، مذهب ما چیه ، خانواده ما چه تفکراتی داشتن، ما چقدر دنبال اینیم که بدونیم چی برای ما درسته و خیلی چیزهای دیگه…معمولا انسان ها از ناشناخته ها و چیزهایی که برایشان ملموس نیست می‌ترسند. و تمام تلاش علم هم اینه که پدیده ها را برای انسانی که از ابهام فراری است ملموس کند تا شاید کمتر بترسد.ولی بحث مرگ بحثی نیست که ملموس بشه و همین حالت متافیزیکی بودنشه که با اینکه این همه پیشرفت تو تمدن بشر و طرز فکرها إیجاد شده ، باز هم ما از مرگ میترسیم، و حتی گاهی اونقد ازش میترسیم که به مراسم ترحیم هیچکس نمیریم که مبادا إحساس کنیم که ما هم روزی گرفتارش میشیم. نمیشه گفت مرگ نیست و خودمونو راحت کنیم و از استرسمون کم شه، ولی میشه جهان بینی خودمونو راجع به مرگ تغییر بدهیم.ما تنها چیزی که ازش آگاهی داریم، زمان حاله، گذشته که گذشت، آینده که نیومده، الان ماست که دست ماست. مثل این میمونه: ما برای اینک پدر و مادر خوبی باشیم تمام تلاش و مطالعات خودمونو کردیم و آماده هستیم برای فرزند آوری، ولی اینک بچه دار نمیشیم یا دیر حتی ممکنه بچه دار شیم دلیل نمیشه که ما فکر کنیم مادر یا پدر خوبی نیستیم، ما توشه مون پره هر وقت پیش بیاد حاضریم و ترسی نداریم. مرگ هم همینه: ما اگه جوری زندگی کنیم که أی کاش هامون رو به حداقل برسونیم، چرا باید بترسیم؟ اتفاقا وقتی إحساس میکنیم که داریم از مرگ میترسیم، یکم دقیق شیم تو خودمون، چیکار کردیم که داره مارو انقد میترسونه؟ به کی آسیب زدم؟ حق چه کسی را خوردم؟ دل چه کسی رو شکستم؟ چیشده که انقد اطمینانم به خودم کم شده و دارم میترسم؟ما اگه تلاش کنیم طوری زندگی کنیم که شب که میخوابیم وجدانمون راحت باشه که آزاری به خودمون و کسی نرسوندیم حالا چه زندگی پس از مرگ باشه چه نباشه ما رسالت خودمونو انجام دادیم.

کلام آخر:

اضطراب بخش جدایی ناپذیر زندگی همه ماست و گاهی واقعا ممکنه از دست ما در بره.اینکه وقتی فشار اضطراب را تو زندگی احساس می کنیم اول اینکه باید بدونیم ما تنها نیستیم و با انتخاب کوچ و مربی زندگی مناسب میتونیم بهش غلبه کنیم. ما آدما قرار نیست تو همه چیز متخصص باشیم, با کمک گرفتن از همدیگه است که میتونیم تو دنیای مدرن امروزی زیست کنیم.

0 دیدگاه
دیدگاه تان را بنویسید نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد