بسیاری از متخصصان مربیگری ریشه کوچینگ را در رویکرد انسانگرایانه humanistic approach میدانند. بر اساس این رویکرد در وجود همه ما یک گرایش به خود وجود دارد که موجب میشود ما انسانها، متفکر، خلاق و مدیر باشیم و طبیعی است تنها در این صورت خواهد بود که ما میتوانیم اهداف خود را بهدرستی مشخص کرده و برای تحقق آن بکوشیم.
بر اساس این رویکرد نانسی کلاین (Nancy kline) یک مدل مربیگری با نام «زمان فکرکردن» ارائه داد. کلاین این مدل را اولین بار بعد از مدتها تحقیق و مطالعه در سال ۲۰۰۹ به شکل یک کتاب با عنوان (Time To Think) منتشر کرد. کلاین در کتاب خود عنوان کرد که مدل زمان فکرکردن (time to think) بر اساس رویکرد انسانگرایانه شکلگرفته است و نگاه تازهای به جلسات کوچینگ داشته است.
در این مقاله ما قصد داریم شما را با مدل زمان فکرکردن آشنا کرده و نشان دهیم چگونه با استفاده از این مدل میتوان جلسات مربیگری را به شکل بهتر اداره کرد.
مربیگری با رویکرد انسانگرایانه که از آن بهعنوان نیروی سوم هم یاد میشود دو مکتب فکری روانشناسی آن دوران یعنی روانپویشی و رفتارگرایی را به چالش کشید.
تعریف نیروی سوم نیروی سوم اصطلاحی است که برای روانشناسی انسانگرایانه به کار برده میشود. این روانشناسی که طی یک جنبش در دهه ۱۹۶۰ خود را به دیگران معرفی کرد در اعتراض به دو تئوری روانشناسی آن دوران یعنی رفتارگرایی و روانپویشی کار خود را آغاز کردبه عقیده بعضی از روانشناسان این دو نظریه (روانپویشی و رفتارگرایی) محدودکننده آدمی بودند؛ لذا رویکرد انسانگرایانه نظریهپردازی شد. این رویکرد با این دید که انسان منحصربهفرد و بدون محدودیت است، قدرت بیشتری به آدمی بخشید.
روانشناسی انسانگرایانه در اواخر دهه ۱۹۵۰ معروف شد و اوایل دهه ۶۰ توسعه یافت و در دهه طلایی ۷۰ و ۸۰ محبوب روانشناسان شد.در تاریخ روانشناسی انسانگرایانه نام سه نفر بهعنوان رهبر فکری این جنبش بارها تکرار شده است.
کارول راجرز Carl Rogers اعتقاد داشت که مردم بهترین متخصص و بزرگترین منبع برای پیشرفت و رفاه خود هستند.
آبراهام مازلو Abraham Maslow هرم مازلو را ترسیم کرد و دلایلی که باعث میشود فرد دارای انگیزه و ادامه مسیر شود را مشخص کرد.
میهالی چیکسنت Mihaly Csikszentmihalyi نیز این رویکرد را بسط داده و خط فکری برای آن ترسیم کرد.هرم مازلوآبراهام مازلو نظریه هرم مازلو را ارائه داده است.
طبق این نظریه نیازهای انسان برای زندگی طبقهبندی شده است. مازلو در این هرم آنچه باعث انگیزه در افراد میشود را به ۵ لایه تقسیم کرده است.
طبق این دستهبندی نیازهای فیزیولوژیک مانند غذا، مسکن در پایینترین لایه و خودشکوفایی در بالاترین لایه قرار گرفته است. در روانشناسی انسانگرا مفهومی با عنوان actualizing tendency وجود دارد که در زبان فارسی با عنوان گرایش تحولخواهانه، گرایش واقعی سازی و گرایش شکوفایی نامبرده میشود و اولینبار توسط کارل راجرز بیان شد، راجرز از این مفهوم برای حق رشد و پیشرفت انسان استفاده میکرد بعدها مازلو گرایش خودشکوفایی را بهعنوان بالاترین سطح انگیزه برای انسان در نظر گرفت.
چیکسنت میهالی نیز به کار درباره مفهوم خودشکوفایی پرداخت و نشان داد که چگونه ترکیبی از شرایط خاص به ما امکان میدهد تا به وضعیتی برسیم که شادی، لذت و رضایت داشته باشیم و به تمرکز عمیق برسیم.در واقع خودشکوفایی یک فرایند طبیعی انسانی است که در شرایط مناسب اجتماعی به افراد انگیزه خواهند داد تا رشد کرده و به بالاترین حد خود برسند؛ بنابراین بخشی از وظیفه مربی آن است که مراجعهکننده را قادر سازد تا احساس قوی و سالمتری پیدا کند تا بتواند به گرایش خودشکوفایی خود دست پیدا کند.
در رویکردهای درمانی روانشناسی تلاش مشاور بر این اصل است که علت مشکلات را پیدا کند؛ اما در رویکرد انسانگرایانه مبنا بر انگیزه دادن بوده و انسان، محور کار قرار میگیرد. در این رویکر تلاش میشود بدون نگاه به ریشههای مشکلات، کمک شود تا فرد انگیزه پیدا کرده و به جایگاه اصلی خود برگردد.همانطور که هر نظریه بر پایه مفروضات بنا گذاشته میشود، روانشناسی انسانگرایانه نیز بر مبنای مفروضات خاصی بنا نهاده شد که عبارت است از:همه افراد دارای اراده آزاد هستند.همه انسانها دارای خصلتهای خوبی هستند.افراد دارای انگیزه برای خودشکوفایی هستند.تجربیات ذهنی مهمتر از هر چیز دیگری است.
میتوان استدلال کرد که همه انواع کوچینگ (و سایر روشها مانند درمان، مشاوره و راهنمایی) مبتنی بر رابطه شکل میگیرد و مربیگری با رویکرد انسانگرایانه نیز مبتنی بر رابطه است. ضمن اینکه در این رویکرد دستورالعمل خاصی وجود نداشته و میتوان بدون قاعده نیز کار را پیش برد یا اینکه با استفاده از این رویکرد قالب جدیدی برای جلسات مربیگری طراحی کرد. برای همین، اصول و مفروضات رویکرد انسانگرایانه توسط کوچها موردتوجه قرار گرفته است.مربیگری با رویکرد انسانگرایانه پیشنهاد میکند که رابطه را بدون دستور و قاعده خاصی مدنظر قرار داده و خودشکوفایی را برای افراد امکانپذیر کنید.
در سال ۱۹۹۹ نانسی کلاین کتابی را با عنوان Time To Think به بازار عرضه نمود. کلاین در این کتاب بیان میکند که گوشدادن فعال موجب میشود ذهن انسان بیش از هر زمان دیگری فعال شده و شروع به کاوش در خود کند. کلاین در کتاب خود به مربیان توصیه میکند بدون قضاوت به کلام مراجعهکننده به شکل گوش داده و به او این اجازه را بدهند تا خود را کاوش کند.
کلاین در مدل خود نقش مربی را در ایجاد یک محیط صمیمی بسیار مهم میداند، زیرا در یک محیط همدلانه است که در آن مراجعهکننده از لاک یا محیط امن خود بیرونآمده و به دنبال راهی برای حل مشکل خود میگردد.در این مدل مربی بدون قضاوت به مراجعهکننده گوش میدهد و به مراجعهکننده اجازه میدهد تا خود را مورد بررسی قرار دهد.مربیانی که با این نظریه کار میکنند مربیان مطمئنی هستند زیرا آنها همه افکار و احساس مراجعهکننده را درک کرده و با همدلی، نگرانیهای او را کشف و با او همذاتپنداری میکنند. بهاینترتیب مراجعهکننده بیشتر از هر زمان دیگری احساس راحتی کرده و حرفهای خود را خواهد زد.
گوشدادن فعال موجب میشود مراجعهکننده زودتر و سریعتر موضوع اصلی را بگوید و راه درستی برای حل مسئله خود انتخاب کند.
کلاین یک مربی جستجوگر است او متوجه شد مادرش ظرفیت بالایی در گوشدادن دارد و زمانی که در کلاسهای مشاوره شرکت میکرد یا فلسفه میخواند متوجه موضوعی متفاوت شد. او فهمید کیفیت هر کاری که انجام میدهیم به تفکر قبل از آن بستگی دارد. کلاین متوجه شد برای بهبود عملکرد، باید سیستم تفکر را نظم داد و بیشتر به آن توجه کرد.
کلاین برای اثبات نظریه خود یک مدرسه تأسیس و در آنجا این ایده را پیاده کرد که دانشآموزان قبل از هر کاری به آن فکر کنند. او از دانشآموزان خواست تفاوت بین فکرکردن و بعد کارکردن و انجام کار بدون فکر را پیدا کنند.گزارش دانشآموزان نشان میداد کارکردن با تفکر، درصد خطای کار را کاهش داده است؛ اما کاهش درصد خطا برای همه یکسان نبود. کلاین متوجه شد کیفیت تفکر در دانشآموزان متفاوت است.او برای پیدا کردن دلیل تفاوت کیفیت تفکر در بین دانشآموزان ناچار به انجام آزمایشات مختلف شد.
مشاهدات کلاین نشان داد سن، جنسیت، هوش و تجربه تفاوت چندانی بر روی کیفیت تفکر ایجاد نمیکند؛ بلکه این درست دیدن و فعالانه گوشدادن است که موجب کیفیت بهتر تفکر میشود.کلاین بعد از مشاهدات خود سعی کرد روشهای تفکر بهتر را بیاموزد و به دیگران آموزش دهد. او برای آنکه بتواند نتیجهگیری درستی داشته باشد، مادرش را الگوی کاری خودش قرارداد. او ابتدا رفتار مادرش را در زمان برخورد با دیگران الگوبرداری کرد و نحوه گوشدادن مادرش را به روی کاغذ آورد.
به طور طبیعی نگاه خود را به دیگری معطوف میکند.راحت مینشیند تا فرد مقابل نیز احساس راحتی کند و حرف خود را بزند.به یک مطلب وقتی میخندد که طرف مقابلش نیز بخندد.به گوینده برای صحبتکردن انگیزه میدهد.در برابر احساسات و ترسهای طرف مقابل آرام است و هیجانی نمیشود.در صحبتها مداخله و فضولی نمیکند و هرگاه نیاز است برای آگاهی بیشتر سؤال میکند.صحبتها را بدون انتقادکردن تأیید میکند.کلام را قطع نمیکند.هنگامی که گوینده از کشف مطلبی خوشحال است، او نیز خوشحال میشود.کلاین متوجه شد فصل مشترک همه مطالب فوق یک واژه بوده و آن «توجه» است.
برایناساس کلاین و همکارانش در مدل زمان فکرکردن دو سرفصل را مشخص کردند.
حتماً شما هم اذعان میکنید که قبل از سخنرانی در جمعی که روبروی شما نشستهاند، شما به متن سخنرانی و نحوه بیان مطالب خوب فکر کرده و سپس صحبت میکنید. در مدل زمان فکرکردن نیز شخص زمانی که میداند به صحبت او گوش داده میشود با دقت و تامل بیشتری به مطالب خود فکر کرده و بعد آن را بیان خواهد کرد.کلاین در طول کار متوجه شد با آنکه به افراد توجه کافی شده و فعالانه گوش داده میشود؛ اما آنها نمیتوانند بهدرستی فکر کرده و روی راهحل تمرکز کنند. کلاین در ابتدا نمیتوانست تشخیص دهد این موانع فکری دقیقاً چه چیزی است؛ اما هر چه بود سؤالها و تردیدهایی بود که مراجعهکننده در ذهن خود ایجاد میکرد.کلاین بعد از دو سال مطالعه متوجه شد موانع ذهنی همیشه با پنداشت و گمانهای فرد متفکر مرتبط است. او متوجه شد این مفروضات ناخودآگاه است که برای شخص متفکر مشکل ایجاد میکند. کلاین متوجه شد افراد در اتاقهای مربیگری گمانهای ذهنی خود را بهعنوان امری حقیقی تلقی کرده و این موانع اجازه تفکر عمیق را از مراجعهکننده سلب میکند. او مفروضات ذهنی را مشکلترین مانع ذهنی برای فرد متفکر دانست.کلاین متوجه شد اگر بتواند محیطی ایجاد کند که در آن مربی علاوه بر گوشدادن فعال، گمانها و پنداشتهای فرضی را از ذهن مراجعهکننده حذف کند، پیروز خواهد شد. او اسم این محیط را محیط تفکر نامید.
کلاین به دنبال آن بود تا یک محیط تعاملی ایجاد کند، محیطی که در آن تفکر شکل بگیرد. او در جلسات مربیگری زیادی شرکت کرد و مشاهده کرد برای ایجاد چنین محیطی باید ده رفتار ایجاد کرد تا مسیر گفتگوها در اتاق مربیگری به نتیجه برسد. او این ده رفتار را ده جزء محیط تفکر (Ten Components of a Thinking Environment) نامید.
یکی از اجزاء محیط تفکر که موردتوجه کلاین قرار گرفت سؤالات کلیدی یا جامع بود. او به این خاطر به این جزء توجه کرد که فهمید با پرسشگری به شکل صحیح، میتوان تمرکز مراجعهکننده را به حل مسئله، نه مفروضات ذهنی، سوق داد.در حقیقت سؤال جامع برای این پرسیده میشود تا مفروضات از ذهن مراجعهکننده حذف شود. در مدل «زمان برای فکرکردن» مربی تمام تمرکز خود را بر این میگذارد تا متوجه شود مراجعهکننده چگونه مفروضات خود را توصیف میکند. کلماتی که مراجعهکننده بیان میکند مفروضات ذهنی اوست. برای همین مربی باید سؤالات کلیدی را در سه بخش طراحی کند تا مراجعهکننده با عمیق شدن و پاسخدادن به سؤالات مفروضات ذهنی خود را بیان کند.
سؤالات کلیدی عمدتاً دارای سه بخش است.
بخش اول بیان فرضیه است که با جمله «اگر میدانستید» شروع میشود.به دنبال بخش اول، یعنی بخش دوم، یک فرض واقعی مثل «شما در این کار مهارت دارید»، میآید.در بخش سوم اتصال فرض جدید به هدفی که از مکالمه دارید «چگونه به درخواست رئیس خود پاسخ میدهید.» میآید.
برای طراحی سؤالات کلیدی میتوان از فرمول زیر استفاده کرد.
اگر میدانستید+ فرض واقعی+ هدف = سؤالات کلیدی
اگر میدانستید شما در این کار مهارت دارید چگونه به درخواست رئیس خود پاسخ میدادید؟ مربی در این مدل باید پرسشوپاسخ را برای چندین بار تکرار کند. در واقع اگر در سؤال اول مربی با پاسخی بدون فکر (ازپیشتعیینشده) روبرو شد، باید سؤال خود را تکرار کند. هرچه مربی سؤالات خود را بیشتر تکرار کند به پاسخ دقیقتری خواهد رسید.
نکته: لزوما این سه بخش نباید در یک سوال وجود داشته باشد، بلکه میتوان در هر سوال از یک بخش استفاده کرد. کلاین این سه بخش را با سرفصل دیگری نیز بیان میکند.حقایقحقایق احتمالی مفروضات بنیادی در مورد خود و نحوه عملکرد زندگی هر کدام از این قسمتها میتواند بخشی از یک سوال کلیدی باشد؛ اما اگر هر سه قسمت در یک سوال وجود داشته باشد، آن وقت سوال علاوه بر کلیدی بودن، جامع نیز خواهد بود.
تا اینجا دانستیم در طرح سؤالات کلیدی، مربی فرضیات خود را بهجای مفروضات ذهنی مراجعهکننده وارد میکند و بهاینترتیب مراجعهکننده موانع ذهنی خود را حذف و سعی در پیداکردن راهحلی برای مشکل خود میکند.در این میان باید به دو ویژگی سؤالات کلیدی توجه شود.
ویژگی اول زمان جمله است. زمان جمله در سؤالات کلیدی زمان حال است. به این جمله توجه کنید “اگر میدانستید که شما کاملاً قادر هستید …”. همانطور که مشاهده میکنید زمان جمله، زمان حال است. در واقع زمان حال بودن جمله است که مراجعهکننده را وادار میکند به حقیقت فکر کند. اگر زمان گذشته باشد، تجربیات منفی اجازه فکر کردن را از او میگیرد و اگر زمان آینده باشد، ترسهای احتمالی بهعنوان مانع ذهنی عمل کرده و اجازه تفکر را از مراجعهکننده میگیرد.
ویژگی دوم، افعال سؤال کلیدی است. در قسمت آخر سؤال که هدف اصلی پرسش است یک فعل قرار میگیرد «چگونه به درخواست رئیس خود پاسخ میدادید؟» این فعل کاملاً فرضی است یعنی مربی میتواند هر فعلی که بخواهد جایگزین کند. مربی قصد ندارد مراجعهکننده سؤال را باور کند، بلکه میخواهد کاری کند که مراجعهکننده خلاقیت خود را فعال کند و درباره موقعیت فرض شده فکر کند.
از نظر کلاین بهترین سؤالات کلیدی، سؤالاتی است که به طور طبیعی از رقص مکالمه مربیگری (dance of the coaching conversation) سرچشمه بگیرد. رقص مکالمه مربیگری استعاره از رقص تانگوست که در آن دو رقاص با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و حرکات موزون را با هماهنگی یکدیگر پیش میبرند، هر حرکت رقاص توسط پارتنر جواب داده میشود. این مدل ردوبدل شدن حرکات موجب شده است تا کلاین از این واژه استفاده کند. مربی و مراجعهکننده باید با یکدیگر بهگونهای ارتباط برقرار کنند که منظور یکدیگر را بهدرستی حدس زده و در یک فضای تعاملی به هدف موردنظر دست پیدا کنند.
مدل Time to think یکی از مدلهای بنیادین در کوچینگ است. در این مدل تفکر و خردورزی پایه اصلی تشکیل جلسات مربیگری است. مربی برخلاف جلسات رواندرمانی یا مشاوره اجازه میدهد ، مراجعهکننده آزادانه به مسئله فکر کرده و راهحل را پیدا کند. چنین پروسهای توجه و شنیدن فعال و پرسشگری به شکل صحیح شکل خواهد گرفت.این نوع از مدل مربیگری به دلیل دوری از قضاوت و محور قرار دادن آدمی، بسیار انسانی است. مربی در این مدل به افکار مراجعهکننده، هرچه هست، احترام میگذارد.
همدلی و همذاتپنداری یکی دیگر از ویژگیها و مشخصههای مربیگری در مدل زمان فکرکردن است. امروزه بسیاری از ما به دلیل ترس از قضاوت شدن و عدم درک شدن حاضر نیستیم برای مشکلات خود قدم برداریم. متأسفانه بسیار دیده میشود، دوستان در جلسات مشاوره افراد را امرونهی کرده و راه درست را به آنها نشان میدهند، بدون آنکه فرد را درک کنند.در مربیگری با رویکرد انسانگرایانه درک و همدلی موجب خودشکوفایی میشود یعنی بالاترین سطح انگیزه که در این سطح فرد برای حل مشکلات خود حاضر به برداشتن هر قدمی خواهد بود. کلاین در این مدل علاوه بر همدلی، توجه و تفکر را نیز همراه کرد و موفق شد مدلی موفق و تأثیرگذار را خلق کند.در صورت تمایل میتوانید تجربه مربیگری با رویکرد انسانگرایانه را در کوچتو تجربه کنید.
آمار رسمی طلاق به طور کل نشاندهنده میزا...
تئوری چهار شعله، تصورکنید که زندگی شما ه...
بازخورد سازنده یا بازخورد حمایتی نوعی از...
مربیگری با رویکرد متمرکز بر راهحل و مدل...
زندگی سیستماتیک از این حقیقت نشات میگیر...
برای افزایش مهارت گوش دادن، لازم است اب...
پیدا کردن ایکیگای به فرد کمک میکند هر ر...
چرخه رضایت ابزاری است برای پیدا کردن تعا...
یکی از حوزههای چالشانگیز تعلیم و تربی...
نارضایتی از بدن به معنی ارزیابی ذهنی منف...
دوران نوجوانی یکی از ادوار مهم زندگی است...
مهارتهای نرم به توانایی فرد در برقراری...
اگر فرد تعداد روابط با دوستان و همکارانش...
بازی درمانی به عنوان یک ارتباط بین فردی ...
طی دهه گذشته نگرانی در مورد گسترش نظریه...
اختلالات خواب به نارضایتی از کیفیت مقدار...
عدالت اجتماعی بر مبنای ترکیبی از دو عنصر...